صنم من پسری لاله رخ و سیمبرست


سخت زیبا صنم و سخت به آیین پسرست

من و او هر دو به نام ایزد روزافزونیم


هر زمان عشق من و خوبی او بیشترست

سروجویان و قمرخواهان بسیار شدند


که به بالا و به رخسار چو سرو و قمرست

خلقش از حور و پری باز ندانند همی


راست گویی پری اش مادر و حورش پدرست

با کمان و کمرست آن صنم او رغم مرا


تا بدان است که پشتم چوکمان و کمرست

بت من برد بدو نرگس جادو دل من


وز تف و تاب دلم زلف و لبش در خطرست

گر بترسد ز دلم زلف و لب او نه عجب


زانکه در زلف و لب او همه مشک و شکرست

خوبرویان و ظریفان و بتان بسیارند


لیکن او را صفتی دیگر و حالی دگرست

میر خوبان سپاه است وز خوبی و خرد


درخور خدمت درگاه شه دادگرست

شاه اسلام ملکشاه که در شاهی و ملک


عزم او قاعدهٔ نصرت و فتح و ظفرست